گفتوگو با حجتالاسلام دكتر عبدالحسین خسروپناه
راه تحول در علوم انسانی
گفتوگو با حجتالاسلام دكتر عبدالحسین خسروپناه
راه تحول در علوم انسانی
دربارهی موضوع تحول در علوم انسانی بحثهای مختلفی صورت گرفته است. در بین متفكران و صاحبنظران هم اختلافهایی از حیث روشی و محتوایی وجود دارد. از نظر شما برای تحول در علوم انسانی در ابتدا از كدام حوزه باید شروع كرد؟
در ابتدا باید بدانیم كه اصل تحول در علوم از جمله علوم انسانی یك امر بدیهی و ضروری است كه در همه جای دنیا اتفاق میافتد و نظرات مختلف، دیدگاههای مختلف و روششناسیهای متنوع در علوم انسانی شكل پیدا میكند. لذا فكر میكنم هر كسی كه اصل تحول علوم انسانی را منكر شود، خلاف بداهت سخن گفته است.
اما اینكه چه قسمتها و بخشهایی باید تحول پیدا كند، یعنی متعلَق تحول كدامها است، عرصههای مختلفی برای تحول در علوم انسانی وجود دارد. برای مثال یك بخشی از آن مسائل مربوط به ساحت «بهینهسازی علوم انسانی» است. مثلاً فرض كنید در بخش سرفصلهای دروس، رشتهها و گرایشهای دروس علوم انسانی، در بخش پایاننامهها و مجلات تخصصی، حتی مدیریت و ساختار مدیریتی علوم انسانی و امثالهم نیاز به تحول وجود دارد.
اما تحول اساسیتر در حوزهی علم، دانش و معرفت در علوم انسانی است كه هم در بخش نظریههای علوم انسانی نیاز است كه تحول صورت بگیرد، هم در بخش مبانی و مبادی و هم در بخش روششناسی. یعنی در هر سه ساحت نیاز به تحول داریم. البته بعد از ظهور شخصیت بزرگی چون علامه طباطبایی كه توانست حكمت متعالیهی ملاصدرا را مقداری كاربردیتر كند و بعد هم امتداد این جریان تحت عنوان «فلسفهی نوصدرایی» توسط شاگردان علامه و بعدتر توسط شاگردان شاگردان علامه، تا اندازهی زیادی در حوزهی مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی و انسانشناختی، كارهای خوب و عمیق و گستردهای انجام شده است كه دانشمندان علوم انسانی اسلامی میتوانند از آنها برای تحول در این علوم استفاده كنند. به همین علت، در حال حاضر فكر میكنم بیش از همه باید در حوزهی روششناسی تحول علوم انسانی كار شود. متأسفانه در این زمینه كمتر كار صورت گرفته است.
آیا غرب هم در سیر تحول علوم انسانیاش در ۴۰۰ سال اخیر وقتی دورهی جدید خود را آغاز كرد، از تحول و تغییر در مبانی معرفتی علوم انسانی شروع كرد یا از حوزههای دیگر؟
زمینهی تمدن غرب جدید از ترجمهی آثار متفكران دوران اسلامی از قرن یازدهم میلادی شروع شد. بعد از آن تحولاتی در دنیای غرب صورت گرفت و در قرن ۱۶، نوعی از عقلانیت پیدا شد به نام «عقلانیت سوبژكتیویته» یا اصالت «فاعلِ شناسا» كه در مقابل فیدئیسم و ایمانگرایی قرار گرفت. بعدتر در قرن هفدهم این عقلانیت بر حوزههای مختلف علم تأثیر گذاشت. اما مهمترین موضوع آن بود كه «فلسفه» و «علم» با یكدیگر پیش رفتند. یعنی داد و ستدی بین مباحث فلسفی و مباحث علمی صورت گرفت. مثلاً گالیله، نیوتن و فرانسیس بیكن، لاكاتوش و تعدادی دیگر از متفكران بین قرون شانزدهم تا نوزدهم میلادی توانستند تحولات گستردهای را در حوزهی علمی رقم بزنند. در حوزهی فلسفه هم كسانی مثل دكارت، اسپینوزا، مالبرانش و لایب نیتس به عنوان «عقلگرایان»، هابز، باركلی، جان لاك و دیوید هیوم بهعنوان «تجربهگرایان» و كانت و شوپنهاور و هگل بهعنوان پیروان فلسفهی استعلایی ظهور پیدا كردند. به دیگر سخن، تجربهگرایی از انگلستان، عقلگرایی از فرانسه و فلسفهی استعلایی از آلمان ظهور پیدا كرد و اینها به رشد و پیشرفت یكدیگر كمك كردند. از دل اینها بود كه فلسفههای معاصرتری چون پوزیتیویسم و اگزیستانسیالیسم شكل گرفت.
بنابراین از قرن هفدهم به بعد بین علم و فلسفه داد و ستدی متقابل و همیشگی وجود داشته است. یعنی مبانی و روششناسی بر علم تأثیر گذاشت و موجب پیشرفت علم شد. بعد علم دوباره به پرسشهای فلسفی جدیدی پرداخته و مجدداً فلسفه نیز ناچار شده متناسب با تغییرات علمی، تغییر و تحولی در خود ایجاد كند. خلاصه اینكه یك دور هرمنوتیكی بین فلسفه و علوم وجود داشته است. اما قبلتر از همهی اینها آن عقلانیت سوبژكتیویتیسم شكل گرفت. از همین حیث، من معتقدم در اینجا هم ما نیاز داریم كه در ابتدا یك «عقلانیت اسلامی» طرح شود و بر مباحث فلسفی و علمی تأثیر بگذارد و موجب یك داد و ستد دائمی بین فلسفه و علم شود. پس از آن به تعبیر حضرت آیتالله خامنهای، فلسفه باید امتداد سیاسی و اجتماعی پیدا كند و از دل فلسفهی مطلق، فلسفههای مضاف شكل بگیرد و سپس به مباحث معرفتی و روششناسی علوم از جمله علوم انسانی پرداخته شود.
رهبر انقلاب در دیدار با شورای عالی انقلاب فرهنگی بر ضرورت تدوین مبانی علمی، فلسفی و معرفتی علوم انسانی تأكید داشتند. به نظر شما دلیل این ضرورت چیست؟
برای اینكه در علوم انسانی این مبانی هستند كه در نظریهها «معانی» میسازند. بنابراین در اینجا با مبانی علوم طبیعی تفاوت وجود دارد. در علوم طبیعی مبانی میتوانند تغییر پیدا كنند، در حالی كه نظریه تغییری پیدا نكند. چون این مبانی در علوم طبیعی چندان معانیساز نیستند و صرفاً نگرشها و رویكردهای دانشمندان علوم طبیعی را تغییر میدهند. مثلاً «طبیعتشناسی» تبدیل میشود به «خلقتشناسی» و به طبیعت نگاه توحیدی پیدا میكنند كه البته خیلی هم مهم است. ولی مبانی علوم انسانی معانیساز هستند. یعنی معانی نظریهها را تغییر میدهند. لذا باید مبانی علمی، فلسفی و معرفتی علوم انسانی تغییر پیدا كند و اسلامی شود تا بعد از آن به تغییر نظریهها بپردازیم. البته میشود تغییرات در مبانی مورد نظر رهبر انقلاب را مقداری عامتر نگاه كرد و به حوزهی مباحث روششناسی هم تسری داد.
برخی این شبهه را مطرح میكنند كه اساساً نظریههای علوم انسانی و اجتماعی جهانشمول هستند و ارتباط چندانی با مبانی معرفتی و هستیشناختی ندارند. بنابراین همهی كشورها و همهی فرهنگها میتوانند از آن استفاده كنند. این گزاره تا چه اندازه درست است؟
این حرف كاملاً اشتباه است و اصلاً تاریخ علوم انسانی نیز این حرف را رد میكند. حتی هیچ یك از دانشمندان علوم انسانی غربی هم این نظر را قبول ندارد. البته ممكن است بخشی از گزارههای فلسفی جنبهی جهانشمولی داشته باشند، اما در حوزهی نظریههای علوم انسانی چنین موضوعی اشتباه است. علتش هم این است كه علوم رفتاری- اجتماعی سه كار مهم انجام میدهند: توصیف انسان مطلوب، توصیف انسان محقق و نقد تغییر انسان مطلوب و محقق. در هر سهی اینها نیز موضوع جهانشمولی اثباتناپذیر است. برای مثال آنجا كه انسان مطلوب (حالا میتوان به جای انسان، رفتار، سازمان، نهاد یا هر موضوع دیگر اجتماعی قرار داد) را توصیف میكند، خب همهی اینها مبتنی بر نظامهای فلسفی و مكاتب اجتماعی خاصی شكل گرفته است. انسان مطلوب یا سازمان مطلوب كسی كه مكتب سوسیالیسم را پذیرفته، متفاوت است با آن كسی كه مكتب لیبرالیسم را پذیرفته. انسان اقتصادی هایك و فریدمن با انسان اقتصادی ماركس و لنین متفاوت است. همینطور، جامعهی مطلوب ماكس وبر متفاوت است از جامعهی مطلوب دوركیم؛ چون مكاتبشان و مبانیشان تفاوت دارد.
از حیث انسان محقق نیز باز هم این موضوع صدق میكند. فرض كنید شما دارید پدیدهای مثل خودكشی، طلاق، ازدواج، اعتیاد، اشتغال، یا بیكاری را مثلاً در جامعهی آلمان ۵۰ سال پیش مطالعه میكنید؛ آیا پاسخهایی كه به سؤال خودكشی و اعتیاد و طلاق و ازدواج و غیره در جامعهی آلمان آن زمان وجود داشته با پاسخهای كنونی یكی است؟ قطعاً یكی نیست و تغییر پیدا میكند. حال چه برسد به اینكه بخواهیم این نظریهی توصیف انسان محقق را به جوامع دیگر از جمله جوامع اسلامی و جامعهی ایران تطبیق دهیم. اصلاً قابل تطبیق نیست.
همینطور وقتی میخواهیم به نقد جامعهی محقق بپردازیم نیز این موضوع به همین نحو صادق است. واضح است كه جامعهی اسلامی دارای یك سری ارزشها و هنجارهایی است كه در جوامع ماركسیستی یا لیبرالیستی وجود ندارد. بنابراین روشن است كه نمیتوان از تئوریها و نظریههای عام و جهانشمول سخن گفت.
به نظر شما تحول در علوم انسانی آیا یك حركت از بالا به پایین است؟ یعنی در ابتدا باید نهادها و سازمانهای دولتی و حكومتی به این مسأله ورود پیدا كنند یا بالعكس، حركتی از پایین به بالا است و اساتید و دانشجویان و امثالهم باید آغازگر آن باشند؟
این دو باید توأمان با هم باشد و نمیتوان گفت كدام مقدم است و كدام مؤخر. كدام نظام اجتماعی و دولتی را سراغ دارید كه نسبت به علم در كشور خودش حساس نباشد و برای آن دست به سیاستگذاری نزند؟ همهی كشورها نسبت به سیاستگذاری در حوزهی علم حساساند. در آمریكا حدود ۴ هزار قطب علمی وجود دارد كه فقط ۲۵۰۰ قطب آن در حوزهی علوم انسانی هستند. قطعاً دولتها و حكومتها در حوزهی علم، سیاستگذاری و هدفگذاری میكنند، جهت میدهند و سندنویسی میكنند؛ اینها قطعاً لازم است اما كافی نیست. یعنی حتماً باید از گروهها و انجمنهای علمی، فرهنگستانهای علوم، گروههای علمی، دانشكدهها و پژوهشكدههای مختلف نیز استفاده كرد تا این فرایند تبدیل به یك جنبش و حركت علمی جامع و همهجانبه شود. بنابراین من معتقد به یك داد و ستد بین سیاستگذاران علم (مخصوصاً علوم انسانی) كه مسئولان و مدیران كلان هستند با اساتید و نهادهای علمی و دانشگاهی هستم تا اینها با كمك هم بتوانند زمینهساز تحول در علوم انسانی شوند.
در حوزهی تولید نظریههای عمومی در علوم انسانی و اجتماعی در چه وضعیتی به سر میبریم؟
به نظرم در حوزههای نظریههای «علم دینی»، «مبانی علم دینی» و «روششناسی علم دینی» تحقیقات خیلی خوبی صورت گرفته و اتفاقاً نظریههای خوبی هم بیان شده است؛ اما باید فضایی به وجود بیاید كه همهی متخصصان علوم رفتاری- اجتماعی نیز با این نظریهها آشنا شوند و مبتنی بر آن دست به نظریهپردازی بزنند.
من به نظرم اساتید علوم رفتاری- اجتماعی اطلاع كافی از كارهایی كه در این حوزه شده است ندارند. چند وقت پیش برای سخنرانی در جمعی از اساتید علوم انسانی به دانشگاه بوشهر دعوت شده بودم. آنها اطلاع چندانی از كارهایی كه شده است نداشتند. استاد اقتصادی به من میگفت در حوزهی اقتصاد، فقط شهید صدر كارهایی در اقتصادنا انجام داده و بعد از آن هیچ كاری نشده است. به او گفتم كه شما این چند كتاب را دیدهاید و این اساتید را میشناسید؟ گفت نه نمیشناسم، و بعد وقتی برای او از كارهای انجام شده در حوزهی اقتصاد اسلامی گفتم تعجب كرد. متأسفانه محققین ما این همه كار و فعالیتهای علمی در حوزهی علوم انسانی انجام دادهاند، اما این فعالیتها خیلی كم معرفی شده است و بعد ما خیال میكنیم هیچ كاری صورت نگرفته و هیچ تحقیقی انجام نشده است.